می خواستم که اول من باشید، می خواستم که آخر من...هستید
با نامتان شروع شدم انگار...اصلا سراسر من هستید
وقتی که نیستید پریشانی هی چنگ می زند به تمام من
بی تو همیشه گمشده ای دارم انگار نیم دیگر من هستید
در من حلول کرده ای و این بار حس می کنم تولد دیگر را
از سینه ی صدای تو می نوشم، حس می کنم که مادر من هستید
بی شبهه می پرستمتان آخر اینجا شما نماد خداوندید
باید که قبله سمت شما باشد وقتی که در برابر من هستید
بی تو چقدر گم شده بودم در آشوب وهم و وسوسه و تکرار
در نقطه ی تو جمع شدم انگار آیینه ی مقعر من هستید
بودن، رسیدن، آمدن، آسودن، رفتن، گریستتن،شدن،افزودن
این واژه ها به کار نمی آیند، وقتی شما که مصدر من هستید-
اینجا نشسته اید به جای من، در بیت های خسته، خدای من
اصلا تویی که شاعر این شعری
اصلا تو نیم دیگر من هستی!
|