من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزادباش
گر چه تو تنها تر از ما می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی بر خوردهای سرد را
|
به نام یگانه خالق هستی
((پیر طریقت گفت:مشرب می شناسم اما فاخوردن نمی یارم،دل تشنه،و در آرزوی قطره ای می زارم،سقایه ای مرا سیری نکند که من در طلب دریایم.به هزار چشمه و جوی گذر کردم تا بو که دریا دریابم.در آتش،غریقی دیدی؟من چنانم.در دریا تشنه ای دیدی؟من همانم.راست مانند متحیری در بیابانم.همی گویم:فریادرس که از دست بیدلی به فغانم))
|