به نام یگانه هستی بخش
(((عاشق،بهانه نمی گیرد.
عاشق،نق نمی زند.
عاشق،در باب زندگی،سخت نمی گیرد.
عاشق،به نان خالی و ظرف پر از محبت راضی است.
***
- هاء!این را باش!عسل مرا می خواهد.کوه الماس را.همه ی کندوهای عسل دنیا را،یکجا می خواهد!به همین بچگی،دو سال در زندان ساواک بوده.می فهمی؟
- بله آقا.دو سال سخت،با شکنجه.می دانم.
- از تو خیلی سر است؛از هر لحاظ.
- می دانم.شاید برای همین هم می خواهمش.
- قدش،دو برابر توست.
اما من،خودش را می خواهم،نه قدش را.
- قدش را چطور از خودش جدا می کنی؟
- قصد جدا کردن ندارم!هلو را با هسته می خرند.اگر بخواهند هسته را جدا کنند و بخرند،خیلی زشت می شود؛اما کسی هم هلو را به خاطر هسته اش نمی خرد.
***
آذری،با آن صدای بی گذشت پرسید:عاشقش شده یی؟
گفتم:عشق نمی دانم چیست.بی تجربه ام.تازه کارم.نمی دانم اینطور خواستن،اسمش عشق است یا چیز دیگر.فقط،سخت می خواهمش.
- سخت خواستن،می تواند عشق باشد.
- گفته اند (( به شرط آنکه سخت بماند،و نرم ))...)))
به نقل از کتاب زیبای( یک عاشقانه ی آرام نوشته نادر ابراهیمی)
|